جدول جو
جدول جو

معنی قاضی کندی - جستجوی لغت در جدول جو

قاضی کندی(یِ کِ)
سلمان بن ربیعه بابلی تمیمی نخستین قاضی کوفه است که به این اسم (قاضی) معروف شد. وی در کوفه چهل روز در این شغل ماند و هیچ اختلاف و مخاصمه را نزد او نیاوردند. به وی سلمان خیل نیز گویند زیرا در خلافت عمر در کوفه متولی نگهبانی خیل (اسب) گردید. او مردی صالح و پارسا بود هر سال به حج میرفت. ابودابل از او روایت دارد پدر او شریح بن حرب قاضی کندی است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
قاضی کندی(کَ)
دهی است جزء دهستان اوریاد بخش ماه نشان شهرستان زنجان. در 24هزارگزی شمال باختری ماه نشان واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیر است. 644 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و بن شن و انگور و میوه جات و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ)
دهی جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد و در چهارهزارگزی جنوب آنکند و 1350گزی شوسۀ میانه به زنجان واقع و موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. 199 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه، محصول آن غلات و حبوبات و سردرختی، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ)
دهی است جزء دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. در 48هزارگزی شمال خاوری خیاو و 3هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل واقع است. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. 350 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
در بلغارستان و نیز در ولایت ادرنه چهار و پنج قصبۀ کوچک یاقریۀ بزرگ بدین نام هست، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
یعقوب بن ابراهیم بن حبیب بن حلیس بن سعد بن بحیربن معاویه، مکنی به ابویوسف، رجوع به ابویوسف یعقوب بن ابراهیم شود
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
عمر بن هبه الله یا عمر بن احمد بن هبه الله بن محمد بن هبه الله بن احمد بن یحیی، ملقب به کمال الدین و مکنی به ابوحفص یا ابوالقاسم و مشهور به ابن العدیم و ابن ابی جراده است. وی فقیه، مفتی، محدث، حافظ، مورخ، بلیغ کاتب، منشی، شاعر و از اکابر علماء و محدثین اهل سنت است. در حلب و دمشق و حجاز و عراق از پدر خود و دیگر اکابر وقت تکمیل مراتب علمیه نمود و ریاست حنفیه به او منتهی شد. وی در خط و کتابت نیز بی نظیر و در عصر خودضرب المثل بوده و خطش را بر خط خطاط شهیر ابن البواب ترجیح میداده اند و به بهای گزافش میخریده اند و حتی ملوک و اکابر مانند لاّلی و جواهر آن را برای یکدیگرتحفه میفرستاده اند و در اثر سرعت قلمی هم که داشته کتب بسیاری استنساخ نموده. وی مدتی متصدی قضاء حلب بود. و تمامی عمر خود را در تألیف و تدریس و فتوی مصروف داشته است. او راست: 1- اخبار المستفاده فی ذکر بنی جراده که در شرح حال افراد این خانواده تألیف کرده و یاقوت حموی این کتاب را از خود مؤلف خوانده وگوید وجه تسمیه و جهت شهرت ایشان به بنی العدیم را از وی پرسیدم اظهار بی اطلاعی کرده و گفت افراد خانواده نیز بی اطلاعند و این نام تازه است و اسلاف ما بدان معروف نبوده اند و چیزی به نظرم در این باب نمیرسد جز اینکه جد جدم قاضی ابوالفضل هبه الله بن احمد بن یحیی با همه ثروتی که داشته همیشه در اشعار خود از فقر و پریشانی شکایت کرده و به همین جهت به عدیم شهرت یافته و خانواده اش نیز به بنی العدیم معروف شده اند و پس از این بیان گفت: اگر این نکته سبب این شهرت نبوده باشدسبب دیگری را سراغ ندارم. مؤلف ریحانه الادب گوید: بنابراین که هبه الله مذکور موصوف به عدیم باشد باید خودش و پدرش احمد موصوف به ابن العدیم نباشند و حال آنکه ایشان نیز از افراد بنی العدیم بوده اند. وی در وجه تسمیه قول یاقوت را تأیید مینماید که چون یحیی پدراحمد که جد اعلای عمر است عدیم و بی چیز بوده لذا هر یک از اولاد او به ابن العدیم مشهور شد و خانواده اش نیز به خانوادۀ بنی العدیم شهرت یافته است. 2- بغیه الطلب فی تاریخ حلب. در این کتاب شرح حال اعیان حلب را به ترتیب اسامی آورده و چهل مجلد از آن به مبیضه نقل و بقیه اش در مسوده باقی است و قبل از آنکه آنها را به مبیضه وارد کند مرگش فرارسیده است. بر آن کتاب ذیلهای بسیاری نوشته اند. 3- تبرید حراره الاکباد فی الصبر علی فقد الاولاد. 4- الخط و علومه و آدابه و وصف ضروبه و اقلامه. 5- الدراری فی ذکر الذراری. 6- رفع الظلم و التجری عن العلاء المعری. 7- زبده الحلب فی تاریخ حلب که با ترجمه لاتینی در پاریس چاپ شده. 8- ضوء المصباح فی الحث علی السماح. این اشعار او راست:
فوا عجیباً من ریقها و هو طاهر
حلال و قد اضحی علی محرماً
فان کان خمراً این للخمر لونه
و لذته مع انتی لم اذقهما.
و یک قصیدۀ میمیه که درآن قتل و غرات و ویرانی عمارت و دیگر صدمات را که از مغول به حلب وارد آمده متذکر شده و مطلع آن این است:
هو الدهر ما تبنیه کفک یهدم
وان رمت انصافاً لدیه فتظلم.
وی به سال 660 یا 666 هجری قمری در 75 یا 81سالگی در قاهرۀ مصر درگذشته و در قرافه مدفون گردید. (کشف الظنون) (معجم الادباء ج 16 ص 5) (لغات تاریخیه و جغرافیه ج 6 ص 96) (قاموس الاعلام ج 1 646) (ریحانه الادب ج 6 ص 84)
لغت نامه دهخدا
خالسدون، خالگیدونیا، قصبه ای است در نزدیکی استانبول و در گوشۀ جنوبی مدخل مرمره به بغاز استانبول تابع اسکدارو جزء شهر استانبول و از نظر اعتدال آب و هوا و زیبائی مناظر مورد علاقۀ جهانگردان است، این قصبه از کهن ترین اماکن آسیای صغیر است و به سال 676 قبل از میلاد از ’مغاره’ یونان گروهی بدانجا مهاجرت کردند و این مهاجرنشین را بنیاد نهادند، هفده سال قبل از تأسیس دولت بیزانس در آنجا قصبه ای به نام قارخدون احداث شد که مردم آنجا به استقلال زندگی میکردند و اراضی ساحل جنوب شرقی بغاز استانبول را نیز در اختیار گرفتند، بعدها اسفندیار پادشاه ایران آنجا را تصرف کرد و بعد از اسکندر تابع دولت ’بیتنیا’ و مدتی نیز در تصرف مهرداد بود ولی به موجب عهدنامۀ نیقومد یا (ازمید) به رومیان واگذار گردید و به سال 451 میلادی یک اجتماع بزرگ مذهبی مسیحی در این قصبه تشکیل شد و رأی به بطلان مذهب ’اوتیخی’ (اوتیشیست) داد، قبل از میلاد در قارخیدون معبدی برای پرستش زهره (الهه عشق) وجود داشت، هنگام فتح استانبول قصبۀ قارخیدون ویران گردید و بعدها بعلتی که معلوم نیست به صورت کوی کوچکی مرکب از بناهای ییلاقی به نام قاضی کویی درآمد و در قرون اخیر آبادی بیشتری یافت، (از قاموس الاعلام ترکی) (لغات تاریخیه و جغرافیه احمد رفعت)
قصبه ای است در ولایت آیدین سنجاغ دکزلی بین دکزلی و سرایکوبی در ساحل جنوبی نهر مندرس، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر که در 32هزارگزی شمال ورزقان و 30هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر واقع شده. کوهستانی است و 128 تن سکنۀ ترک زبان دارد. آبش از رود خانه ونستان، محصولش غلات، انگور، انار و انجیر، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی بافتن جاجیم های نفیس وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ کَ)
دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 24هزارگزی جنوب باختری مراغه و در مسیر شوسۀ مراغه به میاندوآب. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 210 تن است. آب آن از رود خانه مردی و چاه و محصول آن غلات، بادام، چغندر، کشمش، زردآلوو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است جزء دهستان غنی بیگلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان. در 28هزارگزی شمال خاور ماه نشان و 4هزارگزی راه عمومی واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیر است. 313 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و شغل مردم آن زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز. در 6هزارگزی شمال سراسکند و 4هزارگزی شوسۀسراسکند قره چمن واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و معتدل است. 286 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
از محله های قدیمی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی